دلتنگ...

به سراغم اگر میایی نرم و آهسته بیا تا مبا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دلتنگ...

به سراغم اگر میایی نرم و آهسته بیا تا مبا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

مناجات نامه ی الکترونیکی

در مسنجر قلبت عشق رو add کن .

به احساسات زیبا
pm بده . غم رو delete کن .

واژه بدی رو
rename کن .

برای غرور
off بزار و بهش بگو : بشکن ، آخه دنیا دو روزه .

 دروغ و خیانت رو
hack کن .


از انسانیت
copy بگیر و send to all کن .

با صداقت و معرفت
chat کن .

از زیبا ترین خاطره زندگیت
web بگیر .

تو
profile قلبت یک قلب تیر خورده بزار .

اشک

 

اشک من خودتا نگه دار نیا پایین منو رسوا می کنی...........!

... و امروز فهمیدم به راستی سکوت کردن دشوارتر از سکوت شکستن است...

و چه میزان سنگین است بار مسئولیت حرف هایمان...

نمی دانم کوه می لرزد یا نه؟!... نمی دانم دریا طوفانی می شود یا نه؟!... نمی دانم آسمان ابری می شود یا نه؟!...

ولی من هم می لرزم و هم طوفانی ام و هم ابری...

لرزم از ترس نیست.... طوفانم از خشم نیست... بارانم از عجز نیست...

شانه هایم می لرزد... شانه ها باید تمام توانشان را جمع کنند تا زیر بار امانت نلرزند. نمی دانم چرا هر لحظه سنگین تر می شود... رشد می کند... بزرگ می شود و لرزش ها بیشتر...

تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

سلام دوستان شرمنده از این که مدتی نبودم.

آینه ی  وجودم را مشعل عشق تو جلا می دهد.

بدان دست مرا گرفتن گناه نمی باشد .

خدایا زندگی را ، سرنوشت را ،این دنیا را چگونه باور کنیم .

در تمام لحظات ، تو را صدا میزنم و تو را می خواهم .

خسته نمی شوم وقتی موجهای عشقت به دریای دلم می افتد .

اشکهایم را پاک می کنی وقتی در نظرم می آیی .

خاطره های یخ زده ات در گرمای وجود تو آب می شود .

دستم را جز تو به کسی نمی توانم بسپارم.

دستم را بگیر.

و عشق تنها عشق

و عشق تنها عشق
.. تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس
و عشق تنها عشق
..مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
....مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
..و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
.. و عشق صدای فاصله هاست
.......صدای فاصله هایی که غرق ابهامند


همیشه همین است رسم روزگار!
وقتی دلت می لرزد، یقین جایش را به شک می دهد.
وقتی می خواهی ادامه بدهی،‌ قدرت اختیار از تو سلب می شود و هزار شاهراه در مسیرت قرار می گیرد.
وقتی در خودت مانده ای، دیگران روزی ات می شوند.
وقتی می مانی که با خودت و اینان چه کنی، به تعداد اینان نیز افزوده می شود!
حالا که هر چه کنم، با من آن می کند که دلم رسم آموختنش را از یاد برده، تنها سکوت می کنم...!

تو می آیی؟؟؟؟

تو می آیی . یقین دارم که می آیی . زمانی که مرا در بستر سردی میا ن خاک بگذارند .

تو می آیی . یقین دارم که می آیی و ..... پشیمان هم .....

دو دستت التماس آمیز . می آید به سوی من

ولی پر می شود از هیچ . دستی دست گرمت را نمی گیرد

صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه . به فریادی مرا با نام می خواند

و می گوید که اینک من . سرم بشکن . دلم را زیر پا له کن

ولی برگرد .......

همه فریاد خشمت را . به جرم بی وفایی ها . دو رنگی ها . جدایی ها

به روی صورتم بشکن . مرو ای مهربان بی من . که من دور از تو تنهایم !

ولی چشمان پر مهری . دگر چهره مهتاب مانندت نمی ماند

لبانی گرم با شوری جنون انگیز . نامت را نمی خواند

دگر آن سینه پر مهر آن سد سکندر نیست .

که سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی

دو دست کوچکش . با پنجه های لغزنده . میان زلف های نرم تو بازی نمی گیرد .

رویا

دیشب هم مثل هر شب خوابتو دیدم.

مثل همیشه فقط پیشت نشسته بودم و داشتم نگات می کردم.

انگار که همه دنیا رو بهم دادن.

نمی خواستم دیگه اون لحظه تموم بشه.

نمی خواستم حتی یک لحظه پلک بزنم.

تنها توو خواب هام هست که خیلی مهربونی;

که می دونم به همون اندازه که دوستت دارم٬ منو دوست داری.

ولی حیف که فقط یک رویا بود.

کاشکی فقط یک لحظه تو رویاهات بودم.

کاشکی فقط یک ذره به فکرم بودی.

عشقم اگه ظاهری بود٬ تاحالا باید از یاد می بردمت!

ای کاش می فهمیدی...