دلتنگ...

به سراغم اگر میایی نرم و آهسته بیا تا مبا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دلتنگ...

به سراغم اگر میایی نرم و آهسته بیا تا مبا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،نگفتم: عزیزم این کار را نکن!

نگفتم: برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده...

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه، رویم را برگرداندم!

حالا او رفته، و من:  تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم...

نگفتم: عزیزم متاسفم، چون من هم مقصر بودم...

نگفتم: اختلاف ها را کنار بگذاریم، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و وفا داری و مهلت است...

گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده ای، من آن را سد نخواهم کرد!

حالا او رفته، و من:تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم...

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم.

نگفتم: اگر تو نباشی، زندگی ام بی معنی خواهد بود...

فکر میکردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد...

اما حالا تنها کاری که میکنم:

گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم!

نگفتم: جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست...

گفتم: خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت...

او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد