تو می آیی . یقین دارم که می آیی . زمانی که مرا در بستر سردی میا ن خاک بگذارند .
تو می آیی . یقین دارم که می آیی و ..... پشیمان هم .....
دو دستت التماس آمیز . می آید به سوی من
ولی پر می شود از هیچ . دستی دست گرمت را نمی گیرد
صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه . به فریادی مرا با نام می خواند
و می گوید که اینک من . سرم بشکن . دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد .......
همه فریاد خشمت را . به جرم بی وفایی ها . دو رنگی ها . جدایی ها
به روی صورتم بشکن . مرو ای مهربان بی من . که من دور از تو تنهایم !
ولی چشمان پر مهری . دگر چهره مهتاب مانندت نمی ماند
لبانی گرم با شوری جنون انگیز . نامت را نمی خواند
دگر آن سینه پر مهر آن سد سکندر نیست .
که سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
دو دست کوچکش . با پنجه های لغزنده . میان زلف های نرم تو بازی نمی گیرد .
با سلام
عالی بود موفق باشی
ممنون می شوم نظر شما را هم بدانم
دعا کن تا زشب ماهی بر اید
به پیش چشم ما راهی بر اید
دل کس را مسوزان بر حذر باش
مبادا از دلی اهی بر اید
نوپا
از عبور
ابی رنگت
ردی به جامانده
در خیالی
خالی از ارامش......