چه خواهد شد
اگر روزی نگاهم را تو روزی خواهی برد
به یک فردای بی قانون
و من در ان وجودم را به ارامی
کلامم را به ازادی
لبانم را به مهر شادی به دنیای تو خواهم داد
به رویایی که می دانی
در ان هرگز تباهی نیست
در اوراقش سیاهی نیست
و من دلشاد از این دیدار
و تو ارام از این طغیان
((چه خواهد شد اگر خواهی))
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او عشق یعنی ماتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقی با او بخوان عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن
چه بارونی میاد. چترمو آوردم بالای سرت...نمیخوام خیس بشی..درسته که به رفاقتمون پشت پا زدی امابهترین رفیقم که بودی ..! هنوز یادمه که میگفتی مثله گربه ها از آب بدت میاد.... آره من هم چترمو گرفتم روی سنگ روی این سنگ سفید که درشت وسیاه اسمتو روش نوشتن ... و تو چقدر رنگ سیاه رو دوست داشتی....اه از این چتر هم که آب رد میشه ...ولش کن ! تو که یکسال این سوراخ تنگ و تاریک رو تحمل کردی ، خیسی بارون رو هم تحمل کن ! ..آخرین بار که دیدمت وقتی بود که داشتن میذاشتنت توی خاک .. نه ...تو هم خوشگل بودی! یادته اون روزی که واسه اولین بار بهت گفتم که چشمات قشنگه..خندیدی! مسخرم کردی! بهم گفتی دیوونه!!خدا کنه به اون کرمهایی هم که تو چشمهات لونه کردند اینو نگفته باشی..هر چی باشه باید باهاشون یه عمر زندگی کنی..اینا دیگه من نیستن که ولم کنی بری! نه عزیز دلم!این کرم های نازنازی واسه همیشه مهمونتن، مهمون چشات! راستی به نظر تو اونا هم میتونن بفهمن رنگ چشات سیاه بوده یا..نه؟ فکر نکنم آخه به نظرم اونجا خیلی تاریکه! ... ای بابا ! آقا چرا واستادی ؟ روضه ات رو بخون و برو دیگه! نمی بینی مردم خیس شدن؟ چرا لفتش میدی؟ زود تمومش کن دیگه! فکر ما نیستی لااقل به فکر بقیه باش که دارند از سرما میلرزند... راستی نمیدونی رنگ سفید چقده بهت میاد ! آخرین بار پارسال قبل از اینکه بذارنت تو خاک با این لباس دیدمت ولی حیف که همیشه رنگای تیره میپوشیدی.حرف من رو هم گوش نمیدادی... غیر از اون روز آخر که همه همینجا مشکی پوشیدن و تو سفید ...قبلش چقدر بهت گفته بودم اون روسری سفیده رو که واسه تولدت خریده بودم سرت کن..باز دیدم کار خودت رو کردی:همش روسری مشکی سرت بود.... میدونی امروز که دیدم همه بخاطر تو مشکی پوشیدن به این نتیجه رسیدم تو راست میگفتی که: مشکی رنگ عشقه!! ببین همه مشکی پوشن .قشنگه نه ...؟ آره همه مشکی پوشیدن الا من ....! مثل پارسال که هممون مشکی پوشیده بودیم و تو سفید ....بالاخره نوبت من هم شد . یادته گفتم بمون..التماس کردم....گریه کردم..مگه گوش دادی؟ باز هم مثل همیشه با من لجبازی کردی و رفتی..! رفتی و من رو تنها گذاشتی .. این دفعه هم نوبت منه! حالا اومدم پیشت !... بیشتر از یکسال نتونستم تحمل کنم... آخرش یه عالمه قرص خوردم ...قرص سفید ... سفید که تو دوست نداشتی ولی آخرش باز هم به نفع تو شد ...حالا که همه فامیل برگردن خونه وقتی من رو ببیند لباس مشکی هاشون رو در نمیارن !...مشکی ، همون رنگی که تو دوست داشتی
می رسد روزی که فریاد وفا سر کنی
می رسد روزی که احساس مرا باور کنی
می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی
می رسد روزی که تنها مانده از من یادگار
نامه های کهنه ای که با اشکت تر کنی
می رسد روزی که در صحرای خشک بی کسی
بوته های وحشی گل را زغم پرپر کنی
می رسد روزیکه صبرت سر شود در پای من
ان زمان احساس امروز مرا باور کنی
پنچ واونه چه معنی دارد؟؟
خواهر کوچکم از من پرسید!!
من به او خندیدم کمی ازرده وحیرت زده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم گفت:
دیروز دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو داد
انقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و اهسته گفتم بعد ها
وقتی باریدن بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم می کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنی دارد
رفت و سیبی اورد نصف کردیم دمی خیره بر ان نیمه به نجوا گفت:
((یعنی یعنی همین نیمه سیب))
گاز زد خنده لبهای خود را چیدم
خیره بر نیمه گندیده خود خندیدم...........................................
زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
زاشکم بی خبر ماندی و اهم را نمی بینی
سخنها خفته در چشمم نگاهم صفر بان دارد
سیه چشما مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
پریشانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو روی از چه میپوشی
مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی
محبوبم خواستم هدیه ای برایت بفرستم
گل گفت مرا بفرست که منشا محبتها هستم
خار گفت مرا بفرست که خار چشم دشمنان باشم
سرو گفت مرا بفرست که قامت بلند ازادگانم
ولی دلم گفت مرا بفرست که ارزوی دیدار او را دارم
((محبت جویباری است که از دهکده غم می گذرد))
عاشقت خواهم ماند..............................بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت............................بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت.................................بی هیچ کلامی گوش خواهم داد..................................بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست.......................بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد..............................بی هیچ حرارتی اینگونه شاید احساسم نمیرد
پس روزی خواهد امد که.................................................................................................