آخرین باری که گریستم در خانه نشسته بودم پاسی از شب گذشته بود
به سایه ها و سوسوی چراغها خیره شده بودم
همه ی آنچه دارم می دهم تا از دستشان رها شوم
آخرین باری که گریستم کسانی را دیدم که مدتها زیر باران ایستاده بودند
سربازانی علاف که در ترنی چپانده شده بودند
دستها بر میله و چشمانی پر از اشک و کلام همان کلام کهن
آه خدایا تنهایم گذاشته ای آه خدایا تنهایم گذاشته ای
آخرین باری که گریستم باورم نمی شد
به صورت سربازی خیره شده ام که با تفنگش زیر باران ایستاده
چهره اش کودکانه بود چون فرزندم که اینجا خوابیده
وآن سربازی که لبخند زد خود من بودم
آه خدایا تنهایم گذاشته ای آه چرا تنهایم گذاشته ای؟
آه خدایا تنهایم گذاشته ای آخرین باری که گریستم
خوب بود عزیزم من فردی ناشناس هستم که شما را خیلی دوست دارم.